وبلاگ خبری پن‌لاگ: ما هستیم، ما هستیم، هرگز از یاد مبر! (گزارش تجمع زنان)

به وبلاگ خبری پن‌لاگ: ما هستیم، ما هستیم، هرگز از یاد مبر! (گزارش تجمع زنان) خوش آمدید | صفحه اصلی | تماس با ما
~   بایگانی   ~
~    تیتر آخرین اخبار    ~
~   رابطه ها   ~
وبلاگ پن‌لاگ
~    وبلاگ اعضای پن‌لاگ    ~

Monday, June 13, 2005
 

ما هستیم، ما هستیم، هرگز از یاد مبر! (گزارش تجمع زنان)

دم ظهر که می خواهم از خانه بیرون بیام، مامان با چشم هایی که نگرانی در ان موج می زند می گوید: مراقب خودت و بقیه باش...مهربان مادر من محال است تنها بگوید مراقب خودت باش. دیگران هم برای او همواره مهم اند. سرم را به علامت باشه تکان می دهم و زل می زنم به چشم های قهوه ای روشن او: باشه مامانی!...می دانم که به چه فکر می کند. می دانم که در دل می گوید کاش به جای این دختر که کله اش بوی قرمه سبزی می دهد، دختری از جنس اکثریت داشت. دختری که نهایت آرزوهایش شوهر کردن و سرویس الماس و برلیان بود...در ان صورت مدام تن و بدنش نمی لرزید!
------------------

سر ساعت چهار و ربع سوار اتوبوس می شویم...اتوبوسی که دربست کرایه کرده ایم. تعدادمان زیاد است... عده زیادی سر پا ایستاده ایم.سرود جنبش را می خوانیم...یک صدا و از ته دل. نگرانم...مثل همه تجمع های دیگرمان. پنج دقیقه به پنج می رسیم. اتوبوس می ایستد... به سرعت برق پیاده می شویم.اولین گروه به سرعت در محوطه جلوی در دانشگاه می نشینند، هر کداممان که پیاده می شویم به سرعت به بچه ها ملحق می شویم، می نشینم و دست خود را در دست دیگری حلقه می کنیم و شروع به خواندن سرود می کنیم. هنوز از اتوبوس پیاده نشدم که می بینم نوشین ( نوشین احمدی خراسانی) کتک می خورد. یک برادر مامور رو به راننده اتوبوس داد می زند: هوی! مرتیکه عوضی! پول گرفتی این کثافت ها را اینجا بیاری؟ یالا برو...راننده اتوبوس حرکت می کند. جیغ و داد می کنیم و ناچار می شود که توقف کند. به سرعت پایین می پرم، به سرعت می دوم و کنار سیمین مرعشی می نشینم. دست هایمان را حلقه می کنیم... این صدا صدای آزادی است/ این ندا طغیان اگاهی است...آخ! یکی از ماموران لگد محکمی حواله کمرم می کند.یک لحظه نفسم بند می آید. بر می گردم، زل می زنم تو چشم های مرد و می گویم: بزن! اما من از جام جم نمی خورم.با چوب پلاکارد های خودمان که از دست بچه ها به زور گرفته است می کوبد بر ستون فقراتم... نفسم بار دیگر بند می اید اما اخ هم نمی گویم. جا خورده اند...گمان می کردند مثل همیشه چند تا چند تا می آییم...جا خورده اند که اتوبوس گرفته ایم و این چنین به سرعت نور محوطه را اشغال کرده ایم. یکی از ماموران محترم نیروی انتظامی پروین اردلان سبک وزن ما را به زور بلند می کند...یکی دیگر بسته پلاکارد های ناهید کشاورز را به زور می گیرد و خود ناهید را هم چند متری روی زمین می کشد. ما بی وقفه سرود می خوانیم. یکی از ماموران از پشت سرم می گوید: جنده...جنده لاش گوشت...جمعیت لحظه به لحظه بیشتر می شود. یکی از مامور ها، باتوم ها را بین ماموران پخش می کند... اماده یورش حسابی هستند که سیمین بهبهانی عزیز سر می رسد. زهره مجد زاده هم با اوست. به افتخار سیمین بهبهانی یک صدا تشویق می کنیم و یک صدا می خوانیم: سیمین بهبهانی شاهد رنج مایی...سیمین بهبهانی شاهد رنج مایی. جذبه و ابهت سیمین بهبهانی و تشویق بی وقفه ما ماموران را کمی می ترساند... به طور ملموسی عقب می کشند. شک دارم کسی از انها سیمین بهبهانی را بشناسد، اما جذبه او و تشویق پر شور ما انها را ترسانده است. شاید فکر می کنند شیرین عبادی را می شناسی؟ این سیمین شون هست! خدای من!چه جمعیتی! دور تا دور ما را عکاس ها احاطه کرده اند. به تازه واردین مدام می گوییم بنشینید...اگر بایستید می توانند شما را پراکنده کنند....خدایا! عجب آفتابی هم هست امروز! باسن هایمان عین مرغ کنتاکی برشته شده اند. محبوبه عباسقلی زاده بلند گو را روشن می کند... مرضیه مرتاضی لنگرودی بلند گو را به دست می گیرد و پیام شیرین عبادی را قرائت می کند. شیرین عبادی در سفر است و نتوانسته است در این تجمع شرکت کند.ادامه در....
  منبع خبر


نظر شما: Post a Comment

<< Home

Designed by: خُسن آقا This page is powered by Blogger. Isn't yours?