وبلاگ خبری پن‌لاگ: رنج نامه يک زندانی از اوين

به وبلاگ خبری پن‌لاگ: رنج نامه يک زندانی از اوين خوش آمدید | صفحه اصلی | تماس با ما
~   بایگانی   ~
~    تیتر آخرین اخبار    ~
~   رابطه ها   ~
وبلاگ پن‌لاگ
~    وبلاگ اعضای پن‌لاگ    ~

Sunday, February 17, 2008
 

رنج نامه يک زندانی از اوين

خلاصه ای از آنچه در اين مدت 10 ماه بر من و خانواده ام گذشت ساعت 6:30 بامداد از خواب بيدار شدم و ساعت 7:00 دختر بزرگم "زهرا" که 12 سال دارد راهی مدرسه شد. دختر کوچکم که هشت ساله است به دلايلی قرار بود ساعت 10:30 به مدرسه برود. همسرم از من خواست تا برای خريد عيدی بچه ها، او را تا خيابان ستارخان همراهی کنم. به اتفاق همسرم سوار ماشين شدم و به زير پل ستارخان رسيدم و همسرم از ماشين پياده شد. در اين فکر بودم که برای "پريا" دختر کوچکم از کجا خوراکی مدرسه بخرم؛ که ناگهان چهار نفر به طرف ماشينم هجوم آوردند. اول تصور کردم زورگير هستند که هر روز در تلويزيون نشان ميدهند، به خودم وانمود کردم که فوقش موبايل و مبلغ پول کمی که در جيب دارم را می گيرند و ميروند و قضيه تمام می شود يک لحظه در ماشين را باز کردند و کلت را رو سرم قرار دادن. مواد مخدر ...ترياک ...حرف نزن سرت را پائين نگهدار ...گيج به خيال اينکه اشتباهی گرفتند، يک لحظه خودم را جمع و جور کردم، به بيرون نگاه کردم ديدم يک ماشين پژو که چهار سرنشين داشت پشت سرمان پارک کرده است يکی از آقايان با صدای بلند گفت نگاه نکن حرکت کن پشت سرت بقيه هم می آيند برو سمت خانه ات وقتی به منزل رسيديم در بسته بود هر چقدر در زدن، دخترم که از پنجره وضعيت را ديده و ترسيده بود در را باز نکرد. شيشه درب را شکستن و وارد خانه شدند تمام خانه را زير و رو کردند و مرا به طرف زندان اوين بردند نزديک ساعت 12 ظهر بود که مرا با چشمان بسته وارد سلول 172 کردند. همواره در اين فکر بودم که من کار خاصی نکردم حتماً امروز و فردا آزاد می شوم فردای دستگيری با چشمان بسته به اطاق بازجويی بردند و شروع به بازجويی کردند . چگونه از مرز خارج شدي؟ با خانواده ها چرا ارتباط داشتي؟ آقای ... آقای... چرا ؟ اگر همکاری نکنی روزگارت سياه است. من که هيچ يک از کارهايی که متهم کرده بودند را انجام نداده بودم از روی ساده دلی خيال می کردم همين امروز فردا اين ها به اشتباه خود پی می برند و من آزاد می شوم. دو سه روز مانده به چهارشنبه سوری به خيال خام تصور می کردم چهارشنبه سوری پيش خانواده ام هستم ودو سه روز به عيد 86 همچنين سيزده بدر ... خبری نشد. ديگر روزها به سختی می گذشت بدون هيچ گناهی در سخت ترين شرايط به سر می بردم بعد از يک ماه انفرادی بشدت مريض شدم چندين بار ساعت ها زير سرم بودم بدون اين که بدانم چه بلايی به سرم آمده. روزها به سختی برايم تمام می شد حدود 6 ماه در سلولهای انفرادی 209، دنيا را برايم تبديل به جهنم کرده بودند بعد از 6 ماه مرا تحويل 305 دادند باز دست از خوش خيالی برنداشتم، که هر چه زودتر آزاد می شوم خلاصه بعد از 8 ماه مرا دست بسته پيش قاضی بردند و بعد از چند دقيقه وکيل هم وارد دفتر قاضی شد اين بار مسئله عوض شده بود و سوالهای ديگري، تو متهم به عضويت در فلان سازمان ... تو متهم به ... تو متهم ... من گفتم هيچ يک از اين اتهامات را قبول ندارم. دادگاه پنج دقيقه بيشتر طول نکشيد و آخر سر قاضی به من گفت که اگر همين طور پيش برود همسرت را هم به 209 ميبريم. و وکيل به من گفت که چون پرونده تو خالی است به احتمال زياد آزاد می شوی باز دو ماه گذشت مرا برای ابلاغ حکم به دادگاه بردند بازهم به خيال خام خود تصور داشتم تبرئه می شوم و و کيل هم گفته بود هر چه قدر مسئله طول بکشد به نفع تو می باشد. باز با دست های بسته وارد دادگاه شدم بعد از چند دقيقه قاضی حکم را برايم خواند با يک درجه تخفيف بخاطر لطف رهبری 10 سال زندان در تبعيد !!! خدايا شوخی ميکند!؟ خواب ميبينم!؟ با حالت سر در گمی به زندان بازگشتم. حالا بعد از 10 ماه ذهنم درگير يک سری سوالاتی شده است. نميدانم با کی درميان بگذارم؟ و آيا واقعاً جواب قانع کننده ای است؟ وطن من کجاست؟ چه کسی بر ايران حاکم است؟ اگر زمانی اين وطن بدست پست ترين افراد جهان می افتاد با من ايرانی چه می کردند که اين ها نکردند ! با خانواده ام چه می کردند که اين ها نکردند! اگر با شما اين کارها را می کردند به چه نامی آنها را صدا ميزديد ؟ حدود 1400 سال است که يزيد را نفرين ميکنيم، برای مثال او چه کار زشتی کرد که شما نکرديد؟ من که در اين 10 ماه سکوت را بر فرياد ترجيح دادم بدين نتيجه رسيدم که شما موجوداتی هستيد که هر چه قدر در مقابل شما عقب نشينی بشود شما بيشتر تهاجم می کنيد بعد از اين سکوت را خواهم شکست و بهايش هر چقدر باشد پرداخت خواهم کرد. آری شما در اين مدت 10 ماه باعث شده ايد که مادرم سکته قلبی کند و سيستم عصبيش به هم بخورد. شما باعث شديد که در اين مدت 10 ماهه وضع اقتصادی من فلج شود و خانواده ام برای گذران زدگی دست به هر دوست و آشنايی باز کنند بعداز اين فرياد خواهم زد به کل دنيا خواهم گفت شما بويی از بشريت نبرديد شما دشمن بشر هستيد در سلولهای انفرادی 209 جوانان را با طناب به ميزی می بنديد، و فرياد کمک کمک يا حسين در 209 قطع نمی شود. هر روز صدای گريه و شيون در 209 به گوش ميرسد ... در فرصت مناسب به اسم و آدرس تمام جنايتی که در اين مدت ديدم فرياد خواهم زد سخن آخر با بازجويم، بازجوی محترم وقتی که با چشمبند مرا بازجويی ميکردی برايم گفتی اگر همکاری نکنی خانواده ات خيلی سختی خواهند کشيد به من گفتی خودم صبر کردم که نزديک عيد دستگيرت کنم تا فرزندانت عيد را بدون تو سپری کنند و حرف های ديگر که در فرصت ديگری خواهم گفت...ولی من در آن لحظه برای نجات مردم ايران از دست شما دعا می کردم و آرزو می کردم ای کاش فرزندان شما هم خوشبخت شوند آرزو می کردم تمام بچه ها ايران لبخند به لب باشند يک لحظه نمی توانستم حتی در خيالاتم م فرزندان تو را در ناراحتی تصور کنم اين ها همه بخاطر اين بود که تو نسبت به انسان نفرت و کينه داشتی ولی من در بدترين شرايط حتی به فرزندان دشمنم عشق ميورزيدم. آقايان محترم مرا از 10 سال زندان مترسانيد مرا از تبعيد مترسانيد بهای آزادی هر چه باشد من تعلل نخواهم کرد. بيرون که بودم از بين زندگی های مختلف خدمت به مردم را انتخاب کردم بهايش را دادم بين جرايم مختلف جرم زندان سياسی را انتخاب کردم . تاوانش را خواهم داد بين مرگ ها بهترينش را از خدا خواستم تاوانش را خواهم داد من يک فعال حقوق بشر بودم تنها گناهم چند تماس تلفنی از زندان و رفت آمد با چند شخصيت سياسی بود برای اينکه يک جوری مرا از صحنه سياسی حذف کنند دنبال حرف و حديث های ديگر رفتند . و اگر اتهامات واهی که به من زدند درست باشد که درست نيست کجايش جرم است عکس يک نفر، نوار يک نفر، صحبت کردن با يک فرد، در کدام کشور حتی فاشيستی اين همه حساسيت دارد!! که بخاطر آن 6 ماه انفرادی و بعد از 10ماه بلاتکليفی به 10 سال زندان محکوم بشوی!! اگر شما انسانيد من به بشريت پشت ميکنم اگر مسلمانيد به مسلمانی نفرت ميکنم اگر شما ايرانی هستيد به ايرانی بودنم شرم ميکنم. البته يقين دارم که هيچ کدام ازاين ها نيستيد ای کاش روز دستگيری که تصور می کردم زورگيرها به ماشينم حمله کردند حدسم درست بود چون بهايش يک گوشی 20 هزار تومنی و مبلغ 25 هزار تومان پول بود خدايا مرا به خاطر کمکی که 12 سال پيش برای مامورانی که برای دستگيری قاچاقچی مواد مخدر کردم ببخش چون حالا احساس ميکنم که آن فرد دستگير شده به احتمال زياد گناه کار نبود چون همان برخوردی که با او کردند با من هم همچنان کردند. آينده ازآن انقلابيون است اگر از آن من نيست پس من انقلابی نيستم من سلولهای انفرادی را با همه سخت هايش تحمل خواهم کرد و بر چوبه دار بوسه خواهم زد ولی خود را به ظالمان نخواهم فروخت و فرياد خواهم زد مرگ بر دين فروشان مرگ بر يزيديان، يک زماني، فردايي، افشا خواهم کرد که با خانواده همسرم در شهرستان چه کار کرديد برای همکاری با شما چه ترفندهای که به کار نبرديد به خود بنده چه حرف های که نگفتيد در جلفا چه وعده هايی که به خودم نداديد !! ولی چون هيج کدام از اين کارها نگرفت 10سال حبس برايم بريديد. برای من سلولهای انفرادی آخر حيات نيست مرگ آخر حيات نيست برايم 10 سال حبس آخر حيات نيست چوبه دار آخر حيات نيست برايم زمانی حيات به آخر ميرسد که از مسير تکامل منحرف شوم برايم آخر حيات تسليم در مقابل ظالمان، تسليم در مقابل ارتجاع است ... خواهم نوشت خواهم گفت هر چقدر ميخواهيد فشار بياوريد اگر راهم حق است اين فشارها باعث رشدم خواهم شد مرگ بر استبداد مرگ بر فاشيسم در هر لباس، زنده باد آزادی بند 305 زندان اوين صالح کهندل
  منبع خبر


نظر شما: Post a Comment

<< Home

Designed by: خُسن آقا This page is powered by Blogger. Isn't yours?